سینمای سایر کشورها
نقد فیلم «درخت گلابی وحشی» (The Wild Pear Tree) نوری بیلگه جیلان
«درخت گلابی وحشی» و یا با اسمی دقیق تر«Ahlat Ağacı» سر زدن به درون خود آدم است، خودِ خودت، مثل دیگر فیلم های نوری.
منتشر شده
4 سال پیشدر
توسط
مدیر
به گزارش پایگاه فیلمز، آدم از جنس خودش خارج میشود، روح از جسم فرا میشود، گُلی خار دار ارمغان میآورد برای رسیدن به آب؛ برای آب دادن به درخت گلابی تا آبادانی وارد آبادیِ دور افتادهی آنها شود.
چرا من جناب نوری بیلگه جیلان را نوری خطاب میکنم؟ پُر واضح است مثل فیلمهایش که با ما خودمانی رفتار میکند با ایشان خودمانی هستم و واکاویِ روحی خود را با او قسمت میکنم.
موضوع ساده است و حتی نوری هم حاضر به پیچیده کردن آن نیست، کار در فیلم های نوری به مراتب سختتر است از پیش بردن دیگر روایات در دیگر فیلمها است. چرا که نوری قصد بر کنکاش درون انسانهای معمولیِ چند وجهی دارد که خود این چندگانگی شخصیت، باعث پیچیده شدن کار او شده است. از پیدایش خودِ او این روندِ ادامه دار و جدی، خود را نشان داده است.
من به هیچ عنوان از این فیلم رضایت کامل ندارم و اصلیترین دلیل هم طولانی بودن فیلم است و بیش از حد خسته کننده بودنش. با این حال نباید نوک دماغ را دید، بلکه باید درسی را که از این فیلم میگیریم مد نظر قرار دهیم و چُرت زدن لای فیلم را نادیده بگیرم و باز با بیداری به تماشای فیلم بنشینم و بنشینیم تا هرچه بیشتر آن را بفهمم و بفهمانم.
سینان گرفتار زندان درون خودش شده. نه راه پس دارد و نه راه پیش. به تمام آدرس ها سر میزند تا خودش را پیش از هر چیزی پیدا کند. مسیر صحیحِ راه را که برود؛ سفر کرده است یا بماند سفر کرده است، نرود سوژهی دوره گرد است، برود سوژهی خوش خندههای بیکار در کوچه پس کوچه های در دِل ده.
سینان دقیقا آرزو دارد پدر خود شود با اینکه معتقد است پدر عقب افتاده و قدیمی فکر میکند و حتی همسرش «مادر سینان» از او رضایت ندارد، ولی همان ناگفتنیها باعث طول این زندگی شده است؛ چون خود او دست پروردهی این دو نفر است، گاهی با عرض زیاد به طول انجامیده است.
دلم نمیخواهد با این نگاه وارد فیلم ها بشوم که فلان بازیگر مناسب این نقش نبود یا بود؛ ولی به صورت کلی فیلمِ بدی ساخته نشده است، نسبت به دیگر کارهای ایشان. ولی تصاویر خوبی از طبیعت به ارمغان آمده است ولی انتظار بیشتری داشتم.
مثل داستان بی جریان، تنها جریان داستان در موهای خدیجهای است که نقش زن اغواگری را دارد که خانمان سوز است. تمام ده را کلافه کرده است، از دوران گذشته سر و دل پسران را به خود گرم کرده است تا حال که دلش زندگی در ده را نمیخواهد ولی اغواگری را چرا میخواهد.
چرائی اینکه سینان دلش با پدر است و تنها پشتیبان او در کارهاست را باید در علاقهی پدر به داستان او دید، پدر تنها کسی است که کتاب را با دل و جان خوانده و فهمیده حرف دل سینان جانش را، این رابطهی پدر و پسری محکم در فیلم را باید از گذشتهی سینمای ترکیه پیگیری کنیم. این پشتوانه داشتن و پشتیبان بودن پدر برای پسر و پسر برای پدر مدتهاست در رگ و پی استخوان سینمای ترکیه است با وامداری از سینمای ایتالیا به خصوص و کمتر از فرانسه. در تمام روند فیلمسازی در این کشورها در مقاطعی مهم روایت پدر و پسری داریم و به غایت بیشتر به این مقوله پرداخته شده است تا رابطهی مادر و پسر و یا رابطه بین پدر و دختر «که بوده است ولی به شکلی مریض روایت شده» و تمام اساسِ این تعریف که نه فقط بر سادگی آن بلکه حساب پس داده شدهترین نوع داستان های اساطیری است؛ از یونان باستان بگیرید تا حال، همیشه روابط بین پدر و پسر مهمتر بوده است.
زمانی که فیلم در دسترس همه قرار گرفت من با اشتیاق فراوان به دیدنش نشستم. متأسفانه فقط هشت دقیقه از این فیلم سه ساعت و هشت دقیقهای را طاقت دیدن آوردم و به خوابی فوق العاده عمیق فرو رفتم و جانانه فیلم بسوخت ولی برای نوشتن این چند خط فیلم را دوام آوردم و با دقت دیدم، جدا از کش آوردن داستان به وسیلهی سازنده فیلم، ایرادهایی ساده ولی مهم هم دارد که کمک میکند به ندیدن فیلم و رها کردن آن.
در سکانس مهم فیلم جایی که سینان با خدیجه بعد از سالها ملاقات میکند، دوربین در هشتاد درصد مواقع حکم کسی را دارد که انگاری دارد زاغ سیاه چوب میزند و مخفیانه نظارهگر این اتفاق است، یا در همین سکانس در جایی دیگر کارگردان به جای پیش بردن داستان به فکر گرفتن ریختن برگ زرد درختان و موهای خدیجه است که هیچ دلیل خاصی ندارد و فقط باعث کش آمدن فیلم شده است تا طی کردن مسیر عادی یک روایت ساده و تا حدودی خیلی کم تنش. در فیلم قصد بر این است که از طبیعت یک شخصیت ساخته شود ولی این شدنی نیست چون زاویهی دوربین در فیلم نه نگاه کسی است و حتی نه نگاه خود فیلمساز است چرا که عقلانی و با برنامه ریزی نبوده است، به عنوان مثال: در ادامهی همین سکانسی که توضیح دادم، حتی رنگ درختان عوض میشود! دوربین دیگر حالت سینمایی خود را از دست میدهد و به مرور به یک خارجی در خیابانِ سریالی تبدیل میشود در ادامهی مکالمه.
امّا برگردیم به جائی که سینان در حال مکالمه است که حالتی کاملا شعاری به خود گرفته است؛ «من اگر یک دیکتاتور بودم، یک بمب اتم روی این خراب شده میانداختم.»
سینان دم از دیکتاتور نبودن میزند و حتی خود را یک آدم دموکراسی دوست میداند و این حالت را به خود میگیرد ولی تمام این ها یک خیال است. سینان یک دیکتاتور عاشق خانواده است و حرف مخالف کسی را تاب نمیآورد و اصلا گوش هم نمیکند. مثل سکانس بعد از امتحان که اصلا صحبت های مرد دوره گرد یا کسی که بغل خیابان مشغول فروش اجناس است (که ما متوجه کار او نمیشویم و البته مهم هم نیست بشویم). این مرد که نزوات نام دارد بیش از ده نخ سیگار کشیده است و دچار مشکلات شدید مالی است، سینان با او دقیقا از مقامی بالاتر حرف میزند و حتی قصد تخریب او را نیز دارد؛ با فقیر خطاب قرار دادن او. سینان اصلا به حرف های نزوات گوش نمیدهد چرا که یک دیکتاتور است و دوربین هم این را نشان میدهد هرچند نگاه توریستی در این سکانس موج میزند.
در ادامه سینان به دیکتاتور بودن خود ادامه میدهد و کتابی قدیمی از گنجهی خانوادگی خود را میفروشد تا با آن کتاب خود را چاپ کند، ولی باز دست به دامن و گرفتار یک دیکتاتور واقعیتر از خود میشود. کمی قبلتر از این، اتفاق رخ میدهد، در ملاقات با شهرداد که دم از مردمی بودن و فریاد که در اتاق من برای همه باز است میزند و روند دموکراسی در کار خود را توضیح میدهد، ولی تمام اینها دست به سر کردن یک دیکتاتور کار کشته برای یک دیکتاتور تازه کار است و عملاً هیچ کاری برای او نمیکند و فقط او را به کسی دیگر پاس میدهد با لبخند به او کار دیگران را سریع راه میاندازد و راحت امضا میکند؛ ولی کار فرهنگی را پشت گوش میاندازد مثل کارهای کوچکِ یک امضا لازم دار ولاغیر.
همه از یک جائی به بعد به دنبال برنده شدن هستند، همه هم کار خودشان را میکنند بدون این که متوجه پخش کردن سم در هوا باشند و زهری که دارند به یکدیگر تعارف میکنند با یک بشکن همه از خواب بیدار میشوند و مومن میشوند و به فکر خانواده میافتند تا مبادا در دلشان حفرهای خالی بماند و کسی غصه دار در فصل سخت زمستان تا در باتلاق گیر کنند دست به یاری هم برسانند تا آرام و آرام بخیه ها را باز کنند با هم، تا این خانواده فاخته و کانون توجه شود و به دنبال جائی شاید دورتر عزیمت کنند؛ به ناچار از این سرطان در شهرها دور شوند، خیلی دور تا دیگر ریه از سم پُر نشود با این هیولای خواب در گوشهی این حوالی که مخفی شده در لای درختانِ وحشی که گلابی هم هدیه میدهد.
در این حین و گذر زمان پسر با سربازی پخته میشود و وقتی برمیگردد مرد میشود و حالا پدر را میبیند؛ پدر در فیلم همان پدر معمولی است که همیشه از کنار ما رد میشود و او را میبینیم. در اداره این پدر هست، در سبزی فروشی هم هست، در صف نانوایی هم او را دیده ایم…
این پدر، روزانه از کنارش بارها و بارها رد شده ایم، همین پدر معمولی به شکلی دل نشین برای ما ساخته شده است در اینجا به وسیله نوری. او کتاب پسر را با دقت خوانده است. تنها کسی که با دقت خوانده است در اصل همین پدر است، او بریده روزنامهی مهم محلی را خریده است و همیشه با خود به همراه دارد. این یک پدر ساده است ولی یک پدر ساده و معمولی که همه تعریف میکنند نیست؛ چون نوری او را شکل داده است تا با وجود معمولی و ساده بودن، خود را معمولی و ساده نشان ندهد، وقتی که وارد لایه های زیرین این شخصیت شویم.
و امّا پدر. پدر خیلی جذاب است و در ابتدا به نظر میرسد کمی شیرین عقل ساخته شده است ولی با گذشت آشنائی هرچه بیشتر با او به این نتیجه میرسیم که پدر انگار تنها آدم عاقل فیلم است که در جهان دنبال چیزی فراتر از خواستههای پوچ زمینی است. پدر بیش از دیگران نگاه به افق و آینده دارد. درگیر گشنه و سیر شدن در جهان نیست. او دنبال چیزی مهمتر از دیگر اطرافیان و حتی دیگر مردان زمین است، پدر به دنبال دو حرفی مایه حیات است: «آب». او کاری به طلبکاری و نگاه مردم ندارد. او یک هنرمند است که دنبال پیدا کردن راهی است برای ترکیدن بغض خود. بغض خود با مورچهها بر روی صورت بارها ترکید ولی حالا پسر، مورچهها را با فریاد فراری میدهد و دیگر قرار بر ترکیدن نیست. حالا پسر لباس پدر را پوشیده و وارد حفرهی هزار توی سینوهه شده است. حال به نظر شما چه کسی میزبان اوست؟
هردو به دنبال شکستن سنگ هستند تا تراژدی رخ دهد. از دل سنگ از حلقوم سنگ آب در بیاید، جوانه بزند و به صورت همه بخندد تا با آبی که فراهم کرده است، قایقی که سوار است را بر آب سوار کند تا به مقصدی جدید، مقصد خود سفر کند؛ از تراژدی رمانس بسازد تا با فرزند مورد علاقهاش بر روی قایق به افق بروند، با خورشید غروب کنند تا خستگی تمام دوران در برود و دیگر با فریاد، مورچه ها را فراری ندهند و هم زیستی کنند. منبع: سینمافا



استفاده از تکنیک موشن کپچر یا CGI در سینما

نماهنگ «بهار بارونی» حسین حقیقی

انتشار قطعه «پرستار»

تقدیم قطعه «ماه بلور» به جامعه پزشکی و کادر درمانی

معرفی نماهنگ «ایران ما»

تیزر ویژه برنامههای نوروزی شبکه نسیم

ضبط «کودک شو» بدون تماشاگر

سال 98 و آخرین قطعه احسان خواجه امیری

انتشار قطعه «عیدانه» توسط گروه هنری «لیله القدر»

گروه «عجم» برای «بریم بسازیم» خواند

مروری بر زندگی و فعالیتهای فرزاد حسنی + عکس

مروری بر زندگی و کارنامه سینمایی سروش صحت + عکس

مروری بر زندگی و کارنامه سینمایی نازنین احمدی + عکس

مروری بر زندگی و کارنامه سینمایی کوروش تهامی + عکس

مروری بر زندگی و فعالیتهای علی ضیاء + عکس

فیلمهایی با سکانسهایی ترسناک + عکس

12 اسفند تولد سید علی صالحی بازیگر نون.خ + بیوگرافی

معرفی دارا حیایی + عکس

مروری بر زندگی و کارنامه سینمایی بهنوش بختیاری
